سلام محمد حسین کوچولوی نازم
الان که فرصت شد بیام پای سیستم و مطلب برات آپ کنم تو همچنان خوابی و دارم نگات میکنم که چه معصومانه و خوشگل خوابیدی
خوب بخوابی فرشته کوچولوی من
و اما سفر یه هفته ای محمد حسین جان من
ما روز دوشنبه ساعت 12 حرکت کردیم به طرف مشهد که بخاطر محمد حسین هم اهسته و هم چند بار بین راه نگه داشتیم که نزدیکای صبح که روز سه شنبه میشد به مشهد رسیدیم که با یه سلام به امام رضا رفتیم خونه و با یه استراحت کوتاه و حمام بردن خوشگلم
بعد با دایی جون علیرضا و خاله جون لعیا و ارسام عزیز عمه رفتیم حرم که تو حسابی سنگ تموم گذاشتی تو حرم جوری که اگه میخواستیم کنار ضریح بریم ما رو راحت با آژیرای تو میرسوندن و برمیگردوندن که فکر میکنم از دیدن اون همه جمعیت یک جا وحشت کردی ولی خوب از دور سلامی دادیم و برگشتیم خونه که خاله جون لعیا خیلی زحمت کشیده بود و دایی هم خیلی ما رو با کادو خوشگلایی که به تو داد خجالت زده کرد که ایشاله برا ارسام خوشگلم جبران میکنیم
روز سوم که چهارشنبه شنبه میشد و خاله جون اعظم با حسن آقا و سوسن خوشگلم اومدن مشهد و خاله مهدیه هم که مشهد بودن با پریسا گلی و آقا مهدی و خاله مریم هم با آقا مهران و علیرضای دوست داشتی از بابل اومده بودن مشهد و با هم ناهار طرقبه رفتیم و بعد چای و بردیم یه سفره خونه
عکسای محمد حسین با علیرضای دوست داشتنی خاله مریم
محمد حسین با پریسا گلی خاله مهدیه
محمد حسین و سوسن خانم گلی خاله اعظم
و بعد اون الماس شرق که از اونجایی که به دایی علیرضا قول داده بودیم که شب میریم خونشون و نمیخواستیم دیر تر بشه پیشنهاد شامشون رو رد کردیم و رفتیم خونه دایی علیرضا که ساعت 10بود فکر کنم رسیدیم و عذرخواهی کردیم و دیگه تو چون روز رو نتوسته بودی بخوابی خوابید تا فردا ساعت 11 که شب رو خونه دایی جون موندیم
روز چهارم
که پنجشنبه بود قرار بود شب با بچه ها باز قراری داشته باشیمکه از اونجا که گوشی مامان شارژ تموم کرده بود و خاموش شده بود مجبور شدیم ناهار و زود خونه دایی بخوریم و بریم خونه خودمون و شب باز با بچه ها بدون خاله اعظم رفتیم پروما و بعد یه گشت مختصر نشستیم تو رستوران
محمد حسین و آقایی که میرقصید تو رستوران پروما
اینهم پدر و پسر
که تو باز موقع شیر خوردن از اونجایی که خیلی شلوغ بود اذیت میشدی که اومدیم تو ماشین و که بچه ها هم اومدن پیش ما و دیر وقت شده بود و ما بخاطر تو خداحافظی کردیم که خاله مریم و خونواده میخواستن فردا صبح برگردن بابل که خاله مهدیه قول فردا شب شام رو ازمون گرفت که قول دادیم که سعی میکنیم بیاییم و اگه نشد عذر خواهی و خداحافظی ما رو بپذیرن که بدویی اومدیم خونه و خواپیششششششششش
راستی ببخش خوشگلم اگه اذیت شدی
روز پنجم
که روز جمعه بود و یه سر حرم رفتیم و میخواستیم بریم وکیل آباد که بابا جون گفتن زنگ بزنید دایی اینا هم بیان و با هم قرار گذاشتیم و اول رفتیم وکیل آباد که با رسیدگی و تغذیه بد حیوونات دیگه اون جذابیت و خوی وحشی بودن رو نداشتن
اینم عکسای باغ وحش
البته از ارسام دایی علیرضا با محمد حسین همین یه عکس بود که با اجازشون گذاشتم تو وبلاگ تا عکسایی که با دوربین دایی انداختن رو برامون بفرستن
شیر معروف وکیل آباد
اینم ادامه عکسای باغ وحش از حیوونای خوابالوده وکیل آباد
اینم محمد حسین با یه آقایی با لباسای جالب در وکیل آباد
و زود برگشتیم که فکر کنم رفتیم طرفای شاندیز که ناهار و باز خاله لعیا تو زحمت افتاده بودن و از اونجایی که هوا یه مقدار سوز داشت برات شال و کلاه کردیم که خوابیده بودی
اینم محمد حسین اسکیموی بیدار شده متعجب
و باز موقع شیر خوردن اومدیم تو ماشین که دیگه بقیه هم وسایل و جمع کردن و حرکت کردیم به طرف روستای کنگ یا همون ماسوله مشهدی ها که جای زیبایی بود
و خوش گذشت که باز موقع برگشت دایی علیرضا با سرعت هزارتا میخواست ما رو برسونه خونه که فوتبال پرسپولیس رو ببینه که برنامه هاشو بهم زدیم و رفتیم و سد چالیدره که همین جا جا داره ازشون پوزش بطلبیم و اونجا هم چون پله زیاد داشت و موقع بالا رفتن اذیت آور بود و با مینی بوس اونجا رفتیم بالا که تو مینی بوس یه ال سی دی کوچولو با کلیپهای اینور و اونور آبی ازمون استقبال کردن که نفهمیدیم کی رسیدیم بالا و علارقم اینکه دوست نداشتیم پیاده شیم ولی پیاده شدیم و یه چند عدد عکس گرفتیم کنار سد و بعد بستنی خوردیم و بعد قرار بود من و ارسام و سوار قایق کنن که زیر قولشون زدن و برمون گردوندن و از اونجا که صف مینی بوس شلوغ بود و فکر کنم همه میخواستن آهنگ ببینن که منتظر بودن و ماهم همینطور ولی مجبور شدیم که از پله پایین بیاییم و بی نصیب موندیم
محمد حسین و سدچالیدره
اینم عکس ارسام عزیز خوشگل عمه که دیگه عکس ازش ندارم
که عزیز دلم که حرکتی نمیکرد و چشاش باز بود و همه میگفتن ما تو چشاش جا میشیم ولی مامانی میگفت که این مدل خوابه محمد حسین هست که رسیدیم پایین تو خواب بودی
اینم آخر گردش محمد حسین که خودش خوابش برده بود
اینم زبون مشهدی که دایی جون با لهجه شیرین مشهدی برامون خوندن
بعد رفتیم خونه و اول اینجا رفتیم و بعد رفتیم خونه و اخر بازی بود که مساوی بنفع پرسپولیس تموم شد و شام هم باز خاله زحمت کشیدن و بودیم تا اخر شب و خداحافظی آخرمون رو کردیم و اومدیم خونه
روز ششم شنبه که باید دیگه برمیگشتیم و منتظر شدیم شما از خواب بیدار شی و که بریم حرم و بعد رفتیم حرم و بازارچه کنار حرم یه مقدار خوراکی خریدیم برا سوغات و تا رسیدیم خونه ساعت 3 بود که وسایل و جمع کردیم و حرکت کردیم 4 راه افتادیم که شب رفتیم نیشابور
عکسای محمد حسین در حال وداع با امام رضا و یه سری عکس که با گوشی گرفتم ولی هنوز رو سیستم نریختم
ادامه دارد....
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88/8/3 توسط parial