سلام عشقم
دیشب بعد از یه هفته مسافرت برگشتیم خونه خودمون
خوش گذشت خیلی هر چند تو شب اولی که رفتیم کاشان تا ساعت 1و نیم خوابت نبرد و همش چشات وا بود ولی روزای بعدش خوابت تنظیم شد و خیلی حال میدادی به بقیه با خوش اخلاقیت
مخصوصاً عمو جون محمدرضا خیلی ایندفعه فیض برد و تو هم تو بغلش همش یا در حال ذوق کردن بودی یا خندیدن و کیف کردن
عمه جون منصوره و عمه فاطمه و زهرا هم خیلی دوستت داشتن و دلشون میخواس که بیشتر پیششون باشی و عزیز فاطمه و بابا جون حاجی هم دلشون تنگ شده بود برات حسابی که تو چند شبی که اونجا بودیم فقط یه شب خیلی ناراحت بودی اونم شبی که عمه منصوره مراسم قرائت قران داشت و خیلی جمعیت خونشون بود که تو ترسیده بودی و مدام جیغ میزدی که البته ما اخر مراسم اومدیم خونه و اونم بخاطر تو رفته بودیم جای دیگه...
روز شنبه بابا جون ما رو برد کاشانگردی اول مسجد اقا بزرگ که عکسای خوشگلم تو مسجد آقا بزرگه
و از اونجا به بقعه خواجه تاج الدین رفتیم
بعد رفتیم خونه عامری ها که تو خوابت برد و ما هم تو ماشین نشستیم که تو بیدار شی و بریم تو که بیدار نشدی که گفتیم پس تا شب نشده و هوا سرد نشده بریم اول فین و بعد برگردیم که تا رفتیم فین و برگشتیم افطار شده بود و تو هم خسته شده بودی و برگشتیم خونه که نشد ببرم جاهای دیگه کاشون رو نشونت بدم که ایشاله سفر بعدی...
اینم عکسای باغ فین خوشگلکم
اینجام حمام فین که نمیدونم چرا همه مجسمه ها رو برداشته بودن و فقط همین یه دونه بود
اینم اخر خستگی بعد یه روز گردش
دیگه اینکه عید فطر هم روز یکشنبه شد و بابا جون و بقیه صبح رفتن نماز عید فطر خوندن و من و تو خونه موندیم که بیرون بارون و طوفان شده بود و ما ساعت 11 رفتیم زیارت اهل قبور و زیارت بی بی شاه زینب و اومدیم خونه که یه سر هم به عمو جون جواد زدیم و یه سر هم به عمو جون جلال و با فاطمه عمو عکس گرفتی و بغل زن عمو مریم هم کلی خندیدی
فاطمه زهرا عمو جلال
و نی نی نازنین عمو جون جبار رو هم دیدیم که قرار بود عصر برگردیم خونه که بابا از اونجاییکه خیلی خسته کار بود و دلش میخواس با محمد حسینش باشه قرار شد تا اخر هفته رو بی خیال کار بشه اونم با گوشیش که قط بود و دست اداره ازش کوتاه بود و گفت تا اخر هفته نمیرم و ما هم سه شنبه رفتیم درود و پیش خاله جون پریسا که اولین بار بود میدیدت و با پسر خاله بردیا که چقده جیگر خالشه با شیرین زبونیاش و کلی دلبری میکرد و دلم براش خیلی تنگ شده که خیلی با تو بازی میکرد و دوستت داشت
محمد حسین با بردیا
که دیشب برگشتیم تهران که البته درود خیلی هوا سرد بود و برات چون میخواستیم بریم کاشان لباس گرم کم برداشتم و یه سری لباسایی که برا پاییزت خریده بودم رو پوشیدم برات
اینم محمد حسین بعد از گرمای کاشون در سرمای درود
ولی یه چیزی تو پمپ بنزین درود که بابا میخواست بنزین بزنه یه شهروند لرستانی بود از اون لرهای اصیل با لباس و کلاه نمدی و سبیل تا زیر چونه و موهای پشت بلند و خلاصه کلی قیافه و تیپ که به بابا جون گفتم که محمد حسین رو بده بغلش و ازش خواهش کن که باش عکس بگیره که قبول نکرد و گفت شاید بدش بیاد و هنوز هم تو فکرشم و تو راه هم کلی چادر های عشایری بود که اگه بیدار بودی میبردمت و ازت عکس میگرفتم که تا جایی که ما بودیم تو همش خواب بودی و بعدش که بیدار شدی تموم شده بود
محمد حسین در راه برگشت به منزل
اینم سفرنامه مسافرت دوم عزیز دل شیرین مامانی که مامانی میخواد براش بمیره
عاشقتم نازنازی من
|